جوون تر که بودم ، یا درواقع بچه تر که بودم ،حوالی 17 18 سالگی ، افتادم تو یه چاله ای ،که البته بعد تر ها ،
حدودا یک دهه بعدش فهمیدم که چاله نبود ، سیاهچال بود و تقریبا هم سن و سال خودم بود و
چند ماهی با هم بودیم ، انسان پاکی بود ، هرزه نبود ، سوء رفتار غیر اخلاقی نداشت ، ولی
خیلی اذیتم کرد . خیلی . واقعا تا چند سال از همه ی دختر ها میترسیدم به واسطه ی
ابعاد وحشتناکی که از یه رابطه بهم نشون داد!
البته من معتقدم که تا ما انسان ها خم نشیم ، کسی سوارمون نمیشه . حالا تو هر سنی !
به هر حال ، اکنون ، حالا تو این روز ، بعد از تقریبا 14 سال ، به نقطه ای رسیدم که ،
تونستم قاتلم رو ببخشم. امروز یک آگاهی به من رسید که دیدم دیگه سنگینی اون آدم روی
قفسه سینه ام نیست ، بدون هیچ آهی ، سیگاری ، یا شات الکُلی ! هیچ ، هیچ..
خیلی زمان برد ، اما به هر حال من امروز به دنیا اومدم .
تمام ،
راحت شده ام ..
در این کیهان وسیع ، من چند تا دوست واقعی بیشتر ندارم و همین مرا بس .
یعنی حتی سعی کردم که رفیقام کم باشن ولی تک باشن . طوری که الان که تو دهه ی سوم عمرم هستم ،
دوست های واقعیم به اندازه ی انگشت های یک دست هم نمیرسن. اما همونا ، وقتی یه جایی گیر کنم و
بهشون زنگ بزنم بگم مشکل پیش اومده ، فقط میپرسن کجایی و بعد تلفن رو قطع میکنن مثل جت میرسن !
یکی از همین رفقا ، که مجید باشه ، خیلی چَلِکس ــه! البته منظورم اون چلکس که در محاوره ی کوچه بازاری رواج
داره رو نمیگم. یعنی اصلا ربطی به کــُس و واژن و این چیز ها نداره ، مطلقا"
چلکسی که مد نظر ماست ، یه کـَرکتره که هرزگاهی کارهای فولیشی انجام میده که هرکی ببینه ، شاتون میزنه همونجا از خنده : )))
یعنی یه سوتی های فاحشی میده که خیلی خنده داره و منفجر میشی از خنده .
البته قصدم این نبود که ضریب هوشی مجید رو زیر سوال ببرم.مجید فارغ التحصیل رشته مدیریت بازرگانی هست.
و مفسر فوتبال هم هست و در این مورد مطالعه آزاد داره ، در سطح بالا و سنگین.
دیروز توی گروه دوستانه مون ، رو من ریپلای زد و گفت:
"بیل گیتس" چطوری ؟ دست ما رو هم بگیر چَلِکس !
گفتم بهش ، آخه عزیز من ، یزید من ، تو خودت میدونی که عالم متاهلی چقدر متفاوت هست ، بعد میای به من
میگی بیل گیتس ؟ ( گلایه داشت از اینکه خیلی وقته دور هم جمع نشدیم)
چون گرفتار شدیم ، همه مون ...و فرصت نمیشه درست حسابی و مثل قبل ، شب تا صبح بگیم بخندیم.
زندگی ها مسخره شده ! نشده ؟ من که اینطور فکر میکنم.
و شما رو دعوت میکنم که یه قطعه متفاوت بشنوید و نوش به گوشِ جان کنید:
آقا دیروز بعد از کلی تحقیق دیدم که بهترین راه اینه که برم ایران کمریج ثبت نام کنم تو صادقیه. سگ توی این ترافیک تهران و
مشخصا" سگ در صادقیه. وحشتناک شلوغ بود و از بس کلاچ گرفتم زانوم به رحمت ایزدی پیوست.البته حضور انبوه بچه مصطفی ها هم بی تاثیر نبود.دلم براشون میسوزه ، مغز های کوچک زنگ زده.بگذریم
آقا رفتم تعیین سطح زبان بدم ، دیدم یه آقا با مقداری ریش و پشم نشسته پشت کانتر ولی داشت دوربینا رو چک میکرد.
دو تا مراجع دیگه هم نشسته بودن و منتظر ثبت نام و کارای کاغذیش بودن. یه اقا و یه جوون 17.18 ساله اینطورا هم بودن
این دو تا مراجع ، که خانم بودن یکی شون یه لباس قرمز جیغ پوشیده بود طوری که در بدو ورود به اتاق سریعا میشد متوجه حضورش شد.
یه خانم تقریبا 25 30 اینطورا هم کنارش بود. که یه مقدار لباسش تنگ بودو تناسب اندامی و ورزشکاری طور .جالب اینکه دیدم اون آقاهه داره سینه ی این خانمه رو یواشکی و با تردستی ، دید میزنه . ولی اون تینیجره اصلا نگاه نمیکرد بنده خدا. خب عزیز من ! اونی که تینجره ، انقدر دید نمیزنه . بعد توی لامصب همش باید نگاهت به هیکل مردم باشه ؟ خب نکن دیگه ! چرا مردم رو معذب میکنی؟
خلاصه هیچی دیگه ، یه دو دقیقه اعصابم به هم ریخت و بعدش جمع کردم داستانو تو ذهنم و آماده شدم برای تعیین سطح. خب تو اتاق دیدم یه آقا پسر اومد برای مصاحبه که در طول تعیین سطح متوجه شدم 23 ساله هست. یه مکالمه ی کوتاه با هم داشتیم و در نهایت
به منشی دفتر اعلام کرد که: سطح اینترمدیت (intermediate) ! من تعجب کردم. به منشی گفتم که ببخشید ، من فکر کنم سطحم کمی پایین تر هست با توجه به تعیین سطح های زیادی که تو این دو هفته ی اخیر تو اموزشگاه ها دارم. شاید اسکیل اسپیکینگم کمی تو چشم بزنه ، ولی دیکتیشن و مابقی توانایی هام ریده ! گفت اوکی ، حالا ممکنه درصدی خطا وجود داشته باشه و به هر حال شما باید از کتاب 1 انگلیش فایل بشینید سر کلاس ! گفتم تو روحتون ، نه به کتاب 1 تون ، نه به اینترمدیتتون !
خلاصه ثبت نام کردم و اومدم بیرون و دوباره قراره دهنم هر روز سرویس بشه تو ترافیک صادقیه
داشت چک میکردم که ببینم راهی هست که ماشین نیارم ، دیدم نه. اونطوری هم باز سخته و یه جور دیگه حامله میشم.
ادامه ی داستان رو بعدا مینویسم ، الان میخوام برم مشتری راه بندازم.هی زنگ میزنه ///
خب ، عارضم که
خواستم بیام تو پست اول در مورد این اموزشگاه های زبان انگلیسی صحبت کنم و پته و آبروی نداشته شون رو
با ادبیاتی که مد نظرم هست بریزم رو آب . ولی دیدم ضایع اس ، خیر سرم از قشر هنرمند این کشور هستم و
ممکنه همین ابتدای کار بدجور بی ادبی بکنم در ملا عام
ولی
در این حد میخوام بهتون بگم که خارکشته تر از اموزشگاه دار های زبان نداررریمممم تو این خطّه ی مقدس : )))
حالا تو پستای بعدی میگم چرا .
سلام
من علی ام ، ساکن تهران / کرج
و
سی و چند ساله ..
چی مینویسم ؟ دغدغه های مسیر مهاجرت و زندگی رو مینویسم.
مسیر جذابی باید بشه